زائری پس فرستاده شده....

 

سلام شهیدان....سلام...

عجب نو روز بی رحمیست این نورزو...

سرش را انداخته زیر و بدون اینکه من را در کنار شما جای دهد سرازیر  خانه ها شده....

خدا شاهد است که چقدر دلم می خواست سال تحویل کنار شما می بودم...گلزار شهدا...جایی که شهدای "گمنام" و "با نام" برای خودشان گلستانی دارند...

 

نمی دانید چقدر مشتاق دیدارتان در لحظه ی شروع سال بودم...اما خودتان خوب می دانید که امسال دیروقت سال تحویل میشود....من هم دختری تنها...نمی دانم...شاید اگر از خانواده ام می خواستم که مرا پیش شما بیاورند قبول می کردند...اما من دلم می خواهد تنها پیش شما ها باشم...کنار خانواده ام نمی توانم اشک بریزم...نمی توانم زار بزنم....می خواهم فقط من باشم و شما زنده های جاویدی...

آخر ما با هم در مقتل تک تکتان قرار هایی گذاشتیم.....می دانم که شما یادتان نرفته....اگر قرار باشد کسی فراموش کند آن من فراموش کارم...اما هنوز به یاد دارم....هنوز تک تک حرفهایی که به شما زدم و شما شنیدید و تک تک حرف هایی که شما زدید و من نشنیدم را به خاطر دارم....می دانم که می دانید مغزم معیوب نشده...می دانم که فقط شما می فهمید چه میگویم و خدای داننده راز ها....

می رویز سراغ این نوروز پر از دلتنگی....

هر چند که من به این عید تشریفاتی چندان اعتقادی ندارم...از نظر من عید زمانیست که خودت را پیدا کنی....آن زمانی که بدانی برای چه زندگی می کنی...برای چه می خوابی...برای چه غذا می خوری.....برای چه تلاش می کنی....عید زمانیست که به خودمان بیاییم...این ها همه نوعی مراسمات نمادین است که مردم زیادی جدیشان گرفته اند....

نمی دانم...شاید برای ما عید همان شب جمعه ای بود که در شلمچه برای دقایقی روح را از جسممان جدا کردیم....همان شبی که باد ناله هایمان را با خود به کربلا برد....راوی پشت بلند گو به جانمان آتش می زد و از عشق چشم بسته ی شهدا به ما می گفت...می گفت شما ندید عاشق ما شده اید و رفته اید تا ما زندگی کنیم... ناجور با دلمان بازی می کند همین یک جمله ی کوتاه...مچاله می کند روحمان را این همه عشقی که ما ناخواسته بی پاسخ رهایش کرده ایم به امان خدا....

عجب نورزو پر توقعی شده این نوروز......با این که می داند دلمان را کجا جا گذاشته ایم...باز هم توقع دارد که رسیدنش را خوش آمد بگوییم....چه خوش آمدی وقتی که بی طاقتی امانمان را بریده است....

بگذریم...قرار نیست که سرتان را درد بیاورم....فقط حسن ختام را بگویم و بس....زنده های ابدی....یک بار دیگر هم جوان مردیتان را نشانمان دهید و ببارید بر سر ما مرده های زمینی....برایمان از خدا طلب آدم شدن بکنید.....خودتان خوب می دانید که چقدر محتاجش هستیم....

یا علی مدد...

از طرف: زائر پس فرستاده شد....



نظرات شما عزیزان:

باران
ساعت22:20---19 خرداد 1394
نشدم لایق دیدار بهم ریخته ام
اخ منم خیلی دوست داشتم اونجا باشم یعنی همه چی جوربودا ولی نمیدونم چی شد که همه چی بهم ریخت
ولی باخودم که فک میکنم میبینم بی لیاقتی ازمن بوده


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: ذفـــاع مقدس ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 29 اسفند 1393برچسب:, | 23:20 | نویسنده : راحیل (M.S.T) |
.: Weblog Themes By Theme98.com :.

  • قالب وبلاگ
  • اس ام اس
  • گالری عکس